یه روز سر کلاس استاد از خاطرههای مدریت در سازمان تعریف میکرد.
میخواست مبحث فرهنگ سازمان را ملموس کنه و با مثال به روند یادگیریمون کمک کنه.
ایشون گفت: در یک شرکت صنعتی ماشینالات، مدیران آزمون میدهند و برای رده الاتر ارزیابی بشوند. روزی در این آزمون ۲نفر آخر یا اختلاف ۴ یکی برتر از اون یکی شد.
اون سازمان مدیریت رو در نمره دید و به اونیکه ۱۰۰ شد پست مدیریت را داد، اونی که ۹۶ شد مدیر نشد. اما سازمان برای جبران خدماتش و کارهایی که در این چند سال برای پیشرفت سازمانش انجام داده بود راش کم نذاشت. مزایای غیرنقدی مدیریت رو بهش داد تا زمانیکه بازنشسته بشه. اینطوری بهش نشون داد که درسته تو به خاطره ۴ نمره مدیر نشدی اما این سال اخری بازنشستگیت از مزایای مدیریت استفاده کن.
بهش یک اتاق تک نفره برای خودش داد، تا کنار بقیه نشینه، یک خط تلفن جدا براش گذاشت تا با خانوادش بتونه صحبت کنه، اخه تو سازمانا کسی خط جداگانه نداره، بهش اجازه دعوت داد، اخه چند سال اینجا کار کرده اما زن و بچش رو نیورده ببینن که کجا کار میکرده، بهش امکانات رفاهی مدیران رو داد.. اینطوری با خودش حساب کرد که همیشه وقتی مسافرت میرفته توی سوییت کارکنان بوده و غبطه سوییت رورویی مدیران رو داشته.. سازمان حسا کتاب کرد دید این همه امکانات ماهی ۲۰۰ تومن هزینه نداره اما چه تاثیر روانی روی کارمندشون گذاشته... طوریکه کارمند وقتی میخواست از اونجا بره و بازنشسته بشه با پهنای صورت اشک میریخته و با افتخار از جایی که کار میکرده یاد میکرده...
کاش مدیران یاد بگیرند.. که ایجاد انگیزه از پول خرج کردن آسونتره ... همه انگیزه پول نیست..