اهداف زندگی

آرزوها و اهداف

اهداف زندگی

آرزوها و اهداف

۳۰ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰


هشت ضرب‌ المثل‌ مدیریتی کاربردی :

1-  ژاپنی :
اگر می خواهی جای رئیس ات بشینی پس هلش بده بره بالا
تفسیر: برای پیشرفت زیر آب کسی رو نزن

۲- هاییتی:
اگر میخواهی جوجه‌هایت سر از تخم بیرون آورند ، خودت روی تخم‌مرغ ها بخواب.
تفسیر: اگر به دنبال آن هستی که کارت را به بهترین شکل انجام دهی آن را به شخص دیگری غیر از خودت مسپار.

۳- لاتین:
یک خرگوش احمق، برای لانه‌ی خود سه ورودی تعبیه می‌کند.
تفسیر: اگر خواهان امنیت هستی، عقل حکم می‌کند که راه دخالت دیگران را در امور خودت بر آن‌ها ببندی

۴- آفریقا:
هر سوسک از دید مادرش به زیبایی غزال است.
تفسیر: معادل فارسی اش می شود ، اگر در دیده‌ی مجنون نشینی ، به غیر از خوبی لیلی نبینی.

۵- روسی:
بشکه‌ی خالی بلندترین صدا را ایجاد می‌کند.
تفسیر: هیاهو و ادعای زیاد نشان از تهی بودن دارد.

6- اسپانیا:
برای پختن یک املت خوشمزه ، حداقل باید یک تخم‌ مرغ شکست.
تفسیر: بدون صرف هزینه به نتیجه‌ مطلوب دست نخواهی یافت

۷- روسی:
هر که چاقوی بزرگی در دست دارد، لزوماً آشپز ماهری نیست.
تفسیر: دسترسی به امکانات مطلوب ضامن موفقیت نیست.

8 -جامایکا:
قبل از آنکه از رودخانه عبور کنی، به تمساح نگو “دهن گنده”.
تفسیر: تا وقتی به کسی نیاز داری، او را تحمل کن و با او مدارا کن.

  • آرزو کزازی
  • ۰
  • ۰

زمان

‏هفده سالم بود، خیلی عاشقش بودم، حتی سعی کردم براش بمیرم. دو سال بعد... حتی اسمش یادم نمی‌اومد. زمان همه چیز رو پاک می‌کنه!

  • آرزو کزازی
  • ۰
  • ۰

تمام کتابهای روانشناسی موفقیت و مدیریت تهش خلاصه تو این یه حرفه :

اگه یه روز راهی پیدا نکردی
بدون که میتونی یه راهی بسازی

  • آرزو کزازی
  • ۰
  • ۰

صف خرید ایفون

اونقدر که واسه این موبایل صف هست که انگار چنده؟!:/

  • آرزو کزازی
  • ۰
  • ۰

تازه از یک پیاده‌روی کوتاه برگشته‌ایم و در راه برگشت به خانه دو عدد نان بربری نیز خریده‌ایم. هر دو نان بربری را من به دست می‌گیرم و به سمت خانه حرکت می‌کنیم. وقتی که می‌خواهم دنبال کلید بگردم، یکی از نان بربری‌ها روی موکت رها می‌شود (طبیعتاً نیروی جاذبه مسئول این اتفاق است) و قطعاً سهم من خواهد بود نه هم اتاقی محترم که از قانون "تماس دو جسم خشک در کمتر از 5 ثانیه" اطلاع ندارد (قانونی که از کودکی در من نهادینه شده است). سفره را پهن می‌کنیم. هم‌اتاقی‌ام کنارم می‌نشیند و مشغول غذا خوردن می‌شود. نان خود را از وسط دو نیم می‌کند و از پشت آنها را به هم می‌ساید تا سبوس آن برود و سپس مشغول خوردن شود.
از او می‌پرسم چرا این‌کار را می‌کنی و سبوسی که این‌قدر ارزش غذایی دارد و کلسترول خون را کاهش می‌دهد و چه و چه... را دور می‌اندازی؟
در حد چند ثانیه یا کمتر فکر می‌کند و سریع سوال‌ام را این‌گونه پاسخ می‌دهد: "نمی‌دونم. خب چون همه این کار را می‌کنند."

 

 


گفته می‌شود حدود 50 سال پیش آزمایشی به شرح زیر روی چندین میمون انجام شده است (هرچند هنوز هم در مورد اینکه آیا اساساً چنین آزمایشی انجام شده است یا خیر؟، با تردید صحبت می‌شود، با این‌حال به نظر می‌رسد با کمی نگاه به دور و بر خودمان و تامل در آن‌ها، چیزی از آموزنده بودن این داستان کم نخواهد شد):

" گروهی از دانشمندان 5 میمون را در قفسی قرار دادند که در داخل این قفس نردبانی قرار داشت و در بالای نردبان تعدادی موز.
هربار که میمونی سعی می‌کرد از نردبان بالا رود و موزها را بردارد، سایر میمون‌ها با آب بسیار سرد خیس (و به نوعی شکنجه) می‌شدند.
این اتفاق همین‌طور تکرار می‌شد. موزها بارها روی نردبان مجدداً قرار می‌گرفت و هربار میمونی به بالای آن می‌رفت و سایر میمون‌ها با آب سرد خیس می‌شدند.
بعد از مدتی هر میمونی که سعی می‌کرد به بالای نردبان برود، میمون‌های دیگر، بدون اینکه حتی قطره‌ای آب سرد بر سرشان ریخته، آن را گاز گرفته و به ترتیبی مانع بالا رفتن او می‌شدند.
این اتفاق هم چندین دفعه تکرار شد و حالا زمانی فرا رسید که هیچ میمونی جرات بالا رفتن از نردبان را هم نداشت. (تا اینجای آزمایش 5 میمون داریم که بدون کوچکترین دخالت و شکنجه بیرونی، جرات ندارند حتی موزها را لمس کنند. اما اینجا انتهای آزمایش نیست.)
در مرحله بعد دانشمندان تصمیم جالبی گرفتند. آنها یکی از این 5 میمون را از قفس بیرون کشیده و میمون جدیدی - که تا اینجای آزمایش را ندیده بود و حتی روح‌اش هم از انجام این آزمایش بی‌خبر بود - را جایگزین آن کردند. این میمون در اولین اقدام سعی کرد از نردبان بالا رود و موزها را ازآن خود کند. هنوز پایش را بر نردبان قرار نداده بود که به یکباره با حمله و گاز گرفتن سایر میمون‌ها روبرو شد. هر دفعه که این میمون مجدداً سعی می‌کرد از نردبان بالا رود باز با حمله 4 میمون دیگر (که از قدیمی‌ها بودند) روبرو می‌شد. نهایتاً این میمون دیگر هیچ‌گاه از نربان بالا نرفت حتی بدون اینکه بداند چرا این اجازه را ندارد!
آزمایش زمانی جالب‌تر شد که با همین شیوه بالا، 4 میمون قدیمی نیز با 4 میمون جدید جایگزین می‌شوند و به وضعیتی می‌رسیم که 5 میمون داریم و بدون کوچکترین تهدید یا شکنجه‌ای، هیچ‌یک از آنها به موزها دست نمی‌زند و جالب‌تر اینکه هیچ‌کدام هم نمی‌دانند چرا.
 "

 

حالا شاید خودمان را قانع کنیم که اینها میمون هستند و ما انسان. اما متاسفانه مصداق‌های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و... برای آزمایش بالا در همین جامعه خودمان کم نیستند. که البته در برخی از این حوزه‌های مورد اشاره باید احسنت گفت به هوش آزمایش‌کنندگان زیرک.

پیام داستان: هیچگاه به سنت‌های غلط تقلید متکی نباشیم.


به قول
رابرت هاین‌لِین (نویسنده فقید آمریکایی): هیچ‌گاه قدرت حماقت انسان‌ها را دستِ‌کم نگیرید.

و یک جمله دوست داشتنی از آلبرت انیشتین: دو چیز در دنیا بیکران هست، یکی کهکشان‌ها و دیگری حماقت که مورد اول را مطمئن نیستم.

  • آرزو کزازی
  • ۰
  • ۰

"خودت رو دوست داری؟! "
نمی دونم چرا ولی این اولین سوالی بود که ازم پرسید. بهش نگاه کردم و زدم زیر خنده. گفتم اصلا مگه میشه کسی خودشو دوست نداشته باشه.
گفت آره میشه. زل زد تو چشامو تعریف کرد :
"چند سال پیش یکی که دوسش داشتم همین سوال رو ازم پرسید.
منم اولش خندیدم ولی هوا که تاریک شد، تو سکوت و تنهایی شب این سوال خوره ی جونم شد. خیلی چیزا از جلو چشمم گذشت. خیلی فکرا تو سرم چرخید. یادم اومد چقدر واسه خودم کم وقت گذاشتم و با خودم غریبه ام. چه جاهایی از حقم کوتاه اومدم. راستش من تا اون روز هیچوقت برای خودم هدیه نخریده بودم. هیچوقت جلو آینه یک دل سیر خودم رو ندیده بودم. حتی خیلی وقتا پشت خودم رو خالی کرده بودم.
اینا فقط یه معنی داشت... اینکه من خودمو دوست نداشتم.
شاید برای این بود که خیلی حواسم پرت زندگیم بود. اونقدر که خودم فراموش شده بودم... "
حرفاش که تموم شد بهش گفتم چرا این سوالو ازم پرسیدی؟!
گفت چون کسی که خودش رو دوست نداره نمی تونه یکی دیگه رو دوست داشته باشه.
می خوام یه بار دیگه ازت بپرسم " خودت رو دوست داری؟! "
بهش نگاه کردم ولی این بار نخندیدم...

  • آرزو کزازی
  • ۰
  • ۰
زبان پایتون در میان زبان‌های برنامه‌نویسی سریع‌ترین رشد را داشته است

  • آرزو کزازی
  • ۰
  • ۰

نفس راحت کشیدم وقتی شنیدم که عالیه

خوووب بود.. خووووووووبه خوبهههههههه خوووووب

خداروشکر همه چی حل شد، استرس داشت اما کاش میتونستم بگم می‌ارزید...

دمتگرم بابا که بودی... اگه نبودی که بدبخت عالم من بودم و من...

خدایا شکرت

  • آرزو کزازی
  • ۰
  • ۰

خدایا توروخدا

خدایا توروخدااااااا

همین یکبار

  • آرزو کزازی
  • ۰
  • ۰

بدترین اتفاق زندگی

یعنی ماشین نو رو که یک هفته نشده تحویل گرفتی ۶روز نشده نشستی پشتش بمالی به گلگیر یک پراید که تو پارکه...

وای خدا چرا اصلا نمیفهمم چرا اینکارو کردم

تورو قران درست بششهه

  • آرزو کزازی